arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۶۲۶۴
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۲۳ - ۱۴ تير ۱۴۰۰
خاطرات زندان پرویز خطیبی (نوه‌ی قاتل ناصرالدین‌شاه)؛

قسمت ۶/ دولت گذشته [مصدق] کمکی به من نکرده بود

متعاقب همین ملاقات بود که باز یکی دو خبرنگار که دائما در راه‌روهای شهربانی می‌پلکیدند شروع به نشر اکاذیب کردند. یکی نوشت: «خطیبی اسرار مهمی را فاش کرده» و دیگری خبر داد که «امروز از پرویز خطیبی دو ساعت بازجویی به عمل آمد» و سومی اضافه کرد که «خطیبی در بازجویی اظهار داشته است که دولت سابق مبلغ هفت هزار تومان به هیأت تحریریه من پرداخته است تا به دل‌خواه او مطالبی در روزنامه بنویسند.» دولت گذشته نه تنها کمکی به من نکرده بود بلکه از حقوقی که تبلیغات به من می‌داد،‌ موقعی که اوراق قرضه‌ی ملی به فروش رفت مبلغ یک هزار ریال کسر شد...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هم‌چنین زندان انفرادی برای کسانی است که بیم تبانی نسبت به آن‌ها برود من که اتهامی جز اتهام مطبوعاتی نداشتم و با در دسترس بودن شماره‌های روزنامه حاجی بابا تبانی کردنم موردی نداشت معلوم است به چه جرمی در حبس مجرد و آن سلول کذایی که شرحش گذشت افتادم.

به هر حال، وقتی وارد اطاق سرلشگر دادستان شدم گفتند بیا چمدانت را تحویل بگیرد.

در حضور افسران و مامورین سویل مهر و موم چمدان را باز کردم و گفتم: «این چمدان در بندر پهلوی به وسیله‌ی آقایان مامورین تخلیه شده و اثاثیه و اشیای من همه از بین رفته است.» گفتند: «صورت‌جلسه می‌کنیم هرچه کم و کسر است پس می‌گیریم و می‌دهیم.» با آن‌که می‌دانستم اثاثیه از هضم رابع هم گذشته است مع‌هذا صورت کامل اثاثیه‌ای را که برداشته بودند نوشته و تسلیم کردم. ضمنا توضیح دادم که «علاوه بر اشیای مبلغ شصت دلار هم از یکصد‌وپنجاه دلاری که همراه داشته‌ام و خوشبختانه اداره‌ی گمرک بندر پهلوی در پاسپورت قید نموده، کسر است.» مراسم تهیه‌ی صورت مجلس و تحویل چمدان نیم ساعت طول کشید پس از آن آقای تیمسار گفتند: «آب و هوای روسیه به مزاجت ساخته چاق شدی» و بعد اضافه فرمودند که: «حیف، حیف از شما جوان‌ها که همه چیز دارید جز درد وطن!»

اگر آن روز می‌توانستم بعضی چیزها از ایشان سوال می‌کردم اما افسوس که ایشان، حاکم مال و جان بودند و من یک نفر زندانی، ایشان سرلشگر بودند و من هیچ‌کاره، ایشان وطن‌پرست بودند و من به علت مسافرت به خاک شوروی؛ بی‌وطن و و و...

چند شماره از شماره‌های اخیر حاجی بابا روی میز گرد وسط اطاق قرار داشت، یک نفر سویل که تا آخر هم او را نشناختم آن‌ها را نشان داد و گفت: «می‌بینی چه فضاحتی بار آورده‌ای» گفتم: «من خبر ندارم، دو ماه است که خارج از ایران بوده‌ام» گفت: «اما قانون شما را مسئول می‌داند».

لکه‌های خون را که هنوز روی یقه‌ی کتم باقی بود نشان دادم و گفتم: «کدام قانون؟ همین قانونی که به موجب آن مرا در زندان موقت کتک زده‌اند؟»

ظاهرا جای بحث و فحص نبود، مامورین مسلح مجددا مرا به سلول خودم عودت دادند و زندگی یک‌نواخت و خسته‌کننده‌ی زندان مجددا شروع شد.

متعاقب همین ملاقات بود که باز یکی دو خبرنگار که دائما در راه‌روهای شهربانی می‌پلکیدند شروع به نشر اکاذیب کردند. یکی نوشت: «خطیبی اسرار مهمی را فاش کرده» و دیگری خبر داد که «امروز از پرویز خطیبی دو ساعت بازجویی به عمل آمد» و سومی اضافه کرد که «خطیبی در بازجویی اظهار داشته است که دولت سابق مبلغ هفت هزار تومان به هیأت تحریریه من پرداخته است تا به دل‌خواه او مطالبی در روزنامه بنویسند.»

ولی هیچ‌یک از این اراجیف صحیح نبود همان‌طور که همیشه بیش‌تر روزنامه‌های ما هرگز اخبار واقعی را انتشار نداده و با کمال وقاحت به جعل خبر مبادرت ورزیده‌اند.

دولت گذشته نه تنها کمکی به من نکرده بود بلکه از حقوقی که تبلیغات به من می‌داد،‌ موقعی که اوراق قرضه‌ی ملی به فروش رفت مبلغ یک هزار ریال کسر شد و من، همان‌طور که دوستان و آشنایانم اطلاع دارند در دفتر روزنامه‌ام حتی یک تلفون نداشتم، زیرا آدم سوءاستفاده‌چی نبودم و هرگز هم نمی‌توانم باشم، علاوه بر این، روزنامه‌ای که بیش از اکثر روزنامه‌ها چاپ می‌شد احتیاجی نداشت که دست گدایی به طرف شخص یا مقامی دراز کند.

این خبر هم در جای دیگر نوشته شده بود که «خطیبی که مکرر در مکرر تقاضای ملاقات با فرماندار نظامی را کرده بود پس از ملاقات در حالی که اشک می‌ریخت...»

من لازم نمی‌دانم بیش از این وقت شما را تلف کنم و این مهمل‌نویس را که در عالم خیال خبر تهیه می‌کند مفتضح کنم ولی همین‌قدر بدانید که چون خوب می‌دانستم اصلاح کار من به دست اشخاص معمولی نیست طبعا استدعا و تقاضایی هم از آن‌ها نداشتم و با آن‌که در بدو ورود، بیم مخاطراتی می‌رفت مع‌هذا... عکسی که از من، همان روز در جراید چاپ شد حاکی است که تا چه حد آقای مخبر حقیقت‌نویس تشریف داشتند.

 

انتقال به بازداشتگاه موقت

پانزده روز از اقامت ما در سلول انفرادی می‌گذشت و در این مدت دوستان اقوام و نزدیکانم برای تعویض جای من در تلاش بودند ولی متصدیان امر به هیچ قیمتی حاضر نبودند تقاضای کسی را در این باره بپذیرند، بالاخره روی بعضی ملاحظات خصوصی که با یکی از مدیران جراید داشتند و آن مدیر روزنامه نیز از ده سال پیش با من دوست بود، روز شانزدهم مرا به بازداشتگاه موقت فرمانداری نظامی که در عمارت شهربانی واقع شده است انتقال دادند.

بازداشتگاه فرمانداری نظامی جای نسبتا آبرومندی است که دارای چند اطاق تمیز و نظیف است. قسمتی از راه‌روی کریدور شهربانی به وسیله‌ی یک در تخته‌ای از سایر قسمت‌ها مجزا و در اختیار زندان گذاشته شده روی هم رفته می‌توان گفت که این بازداشتگاه شباهتی به زندان ندارد و در حقیقت زندان رجال است. (آقای زاهدی [نخست‌وزیر کودتا] هم خودشان چند ماهی در این اطاق‌ها زندانی بوده‌اند)

مرا با مراقب به دفتر بازداشتگاه موقت تحویل دادند و افسر کشیک لحظه‌ای بعد؛ اطاق بزرگی را که در انتهای راه‌رو قرار داشت برای اقامت من پیشنهاد کرد. در این اطاق آقایان حسن صدر، پرتو علوی، دکتر عقیلی، محمدعلی بایار و محمود هرمز و یک نفر از ملاکین کرمانشاه به نام خلیل بزرگی بالاتفاق زندگی می‌کردند و بدیهی است چون در میان آقایان آشنایانی داشتم خیلی خوشحال شدم.

درباره‌ی دکتر عقیلی استاد دانشگاه و هرمز و بایار بحثی نمی‌توان بکنم زیرا آن‌ها هر یک متهم به هم‌کاری با یکی از جمعیت‌ها و احزاب بودند ولی خوش‌مزه‌تر از همه داستان آن جوانک ملاک یعنی «بزرگی» است که باید به عرض شما برسانم.

بزرگی جوانی بود ساده و خوش‌قلب و خوش‌مشرب، تصادفا هیکلش هم با اسمش توافق داشت و جسما و اسما بزرگ بود.

بزرگی به علت سادگی بدون این‌که وارد به امور سیاسی باشد در روزهای بین ۲۵ الی ۲۸ مرداد گویا در میتینگی که در کرمانشاه برپا شده بود شرکت جسته و برای خالی نبودن عریضه دو سه کلامی هم صحبت کرده بود، روی همین اصل او را به اتهام داشتن مرام اشتراکی تحت تعقیب قرار داده و حتی پدرش را هم که در کرمانشاه بود به حسب انداخته بودند.

بزرگی از عاقبت کار خود خیلی نگران بود و هر روز لااقل بیست نامه جهت اولیای امور می‌نوشت و در هر نامه دلایلی برای برائت خود می‌آورد مثلا در یکی از نامه‌های خود این موارد را ذکر کرده بود. «۱- بنده سال قبل از اداره‌ی اصل چهار سیصد جوجه‌ی آمریکایی خریداری کردم چطور می‌توانم توده‌ای باشم؟ ۲- املاک و مزارع من در سنقر و کلیایی به اندازه‌ای است که دویست گاو می‌توانند آن را شخم کنند، مالک که کمونیست نمی‌شود!! ۳- پارسال به اتفاق زارعین خود سه نفر از اهالی سنفر را که می‌گفتند توده‌ای هستند شلاق زده و تحویل مامورین مربوطه دادم ولی بعد معلوم شد که آن سه نفر توده‌ای نبوده‌اند. به هر حال تقاضای بذل توجه مخصوص و آزادی خود را دارم.»

روی هم رفته در بازداشتگاه جدید، به ما خوش می‌گذشت مخصوصا که آدم‌های هم‌تیپ خودمان آن‌جا زیاد بودند. هر روز دسته‌های مختلفی از محصل و کارگر و تاجر و غیره را به بازداشتگاه می‌آوردند و با ورود آن‌ها اخبار مهم و تازه‌ی دنیای خارج در داخله‌ی بازداشتگاه منتشر می‌شد.

از شخصیت‌های معروفی که در موقع اقامت من در بازداشتگاه موقت، در آن محل بازداشت بودند می‌توان آقایان کهبد، مهندس زنگنه، دکتر غلامحسین مصدق، سرتیپ مظفری، کشاورز صدر، رحیمیان، معدل شیرازی، و نیز عده‌ای از افراد منتسب به حزب توده را نام برد.

با ورود دکتر آیدین به بازداشتگاه، جمع ما جمع شد و شب‌ها در اطاق بزرگ انتهای کریدور دور هم می‌نشستیم و هر کدام هرچه در چنته داشتیم روی دایره می‌ریختیم.

اکنون خاطرات شیرینی را که از اقامت ۴۵ روزه‌ی خود در این بازداشتگاه دارم برای شما شرح می‌دهم...

ادامه دارد...

 

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۴۰، یک‌شنبه ۲ خرداد ۱۳۳۳، صص ۱۰ و ۱۱.

نظرات بینندگان